امروزم با وجود حجم بسیار بالای کاری که داشتم یکی از روزای خیلی خوبم بود .دیشب وقتی اومدم رسماً بیهوش شدم تا صبح.ساعت 7.19 رسیدم مجتمع یعنی 4 دقیقه بعد از شروع جلسه گند و کسل کننده و اعصاب خرد کن
صبحگاهی.بعدش به عزیز دلم اس دادم و کارای دفترم رو انجام دادم و یکی دوباری هم با گلم حرف زدم قربونش برم آهنگای شادمهر و خواست براش کپی کردم بعد رفتم انبار .اونجا خیلی راحت ترم هم خلوت هم کسی جز نانازیم شمارشو نداره نه بزغاله ایی مزاحم آدم میشه هم با نفسم راحت حرف میزنم هم کارامو بهتر انجام میدم.راستی قبل از اومدنم یه حالی به کامپیوتر ام... دادم کلی خندید عزیزم منم جوگیر شده بودم و بلند حرف میزدم که خوشگل خانم اس داد صدات از گوشی نیاد بیرون امام بشنوه.خلاصه از تو انبار کلی حرف زدیم در باره پسر پدر شجاع در مورد خانم کوچولو در مورد شیپور چی وجیمبو.......در مورد کوچولویی های نفسم هم حرف زدیم الهههههههیییی من فداش به نمک میگفته ممک ر رو هم ل تلفظ میکرده همون چیزی که من دیوونشم مثلاً میگفته بلو دختله بد.واییییییییی خدا.بعد هم گلم گفت که بخاطر عقده های روانی چند تا بزغاله باید 1.30یا 2 ناهار بخوره و خیلی هم گرسنش بود عزیزم ولی قربون برم بعدش فهمیدم یه آدم خوب ناهار رو ردیف کرده و تپلی مپلیه کوچولوی من ناهار رو یواشکی خورده.داشتم میرفتم دفتر که عزیزم ز زد و پرسید کجام گفتم دارم میرم دفترم گفت اونم بیرونه و یه جایی رو گفت که برم و مثلاً اتفاقی همدیگرو ببینیم به سرعت رفتم ولی نزدیکاش که رسیدم انگار همه بزغاله ها هم قرار داشتن حمله کنن نذارن ما همدیگرو ببینیم خلاصه پکرشدم قرار بود ناهار رو با بزغاله ها بخورم ولی اصلاً اشتها نداشتم آخه خبر نداشتم که موقع ناهارچی میشه وگرنه با کله میرفتم وقتی رسیدم ر خشکم زد یعنی واقعاً قراربود من روبروی عزیزم بشیینم و ناهار بخورم گفتم به خودم که زود باش
پسر که اگه خواب و رویا هم باشه تا نپریدی از این خواب شیرین لذت ببر ولی خواب نبود و دلم میخواست اون ناهار هیچوقت تموم نمیشد.رو آسمونا بودم اصلاً غذا چی بود نفهمیدم بعد ناهار هم با هنرنمایی عزیزم رفتم دفترش و 15 دقیقه ای بدون بزغاله های مزاحم حرف زدیم تا ام... اومد دلم نمیخواست برم یه ذره نشستم یه ذره راجع به ام... واسه عزیزم چرت و پرت تایپ کردم و گلم عین همیشه خیلی قشنگ میخندید و من از خنده هاش کیف میکردم.خلاصه رفتم و یه ذره حدوداً یکی دو ساعتی دفتر بودم رفتم انبار وقتی داشتم میومدم به عزیزکم اس دادم یه دفه سرم و آوردم بالا دیدم خوشگلم دم عابر بانک
وایساده رفتم وبرای دیدنش تو صف وایسادم جالب اینجا بود که اصلاً
عابر بانکم پیشم نبود بعد هم رفتم ویکی دو باری کوتاه با عزیزم حرف زدم و بعدشم رفتم ع....... تا اومدم از محل کار ز زدند و مجبوری رفتم تا 12.30 مشغول بودم بعدم اومدم .روز خیلی خوبی بود.
نظرات شما عزیزان:
|